رشته توییت های هومن درباره محیط کار و...

آبان ۰۵, ۱۳۹۷


سام مدیرپروژه شده بود تیم پروژه نزدیک صدنفر آدم بودند. به ما دستور داد در همه ایمیل های مهم حتما در لیست دریافت باشه. هر بار بهش ایمیل می زدم در کمتر از چند ساعت جواب می داد. یکبار ازش پرسیدم چطور اینکار را انجام میدی؟ گفت صبح دو ساعت زودترمیام ایمیل جواب بدم و شب دو ساعت دیرتر.

سام اهل پاکستان بود با پوست نسبتا تیره قد کوتاه. اسم پاکستانی نسبتا بلند خودش را عوض کرده بود به سام. هر روز صورتش را اصلاح می کرد. دوش می گرفت. کت و شلوار سرمه ای می پوشید. پیراهن صورتی و کراوات قرمز. کفشهای چرمی واکس و جورابهای رنگی شاد.

سام به شدت خوش مشرب. خوش خنده و خوش اخلاق بود. همیشه قبل از ورودش بوی عطرش چند متر جلوتر از خودش می اومد. زبان بسیار چرب و نرمی داشت و هر کاری را با حرف زدن پیش می برد و اصلا اجازه نمی داد که کاری وارد فاز جر و بحث بشه همیشه با شوخی و خنده سعی می کرد فضا در حالت آروم باقی بمونه.

سام در کشورش مهندسی خونده بود. در کانادا بعد از چند سال کار کردن رفته بود ام بی آی خونده بود و به شدت دنبال پیشرفت بود. بسیار آدم جاه طلبی بود و برای رسیدن به موفقیت - حقوق بالاتر و رده پستی بالاتر حاضر بود هر تلاش و کوششی بکنه.

تکنیک اصلیش اعمال به فشار به تیم بود برای اینکه کار سریعتر انجام بشه و با بودجه کمتر. این اعمال فشار را نه از طریق زور و تهدید بلکه از طریق خواهش و تعریف کردن و باد کردن آدمها انجام می داد.

مثال می زنم. مثلا کاری را باید سه هفته دیگه تحویل می دادیم. تو چشمهام نگاه می کرد می گفت هومن من به کمک تو احتیاج دارم. تو بهترین متخصصی هستی که در این زمینه داریم. ما باید اینکار را یک هفته ای تحویل بدیم می دونم خیلی سخته ولی از تو می خوام به من کمک کنی که به این هدف برسیم.

همین تکنیک را بطور مستمر با همه لیدها انجام می داد. ولی کارش را متوقف به لیدها نمی کرد. هر کدوم از اعضای تیم های هر بخش را هم می دید باهاش همینکار را می کرد. براش مهم نبود رده طرف چی هست. همیشه وقتی با طرف صحبت می کرد ازش تعریف می کرد و می گفت که به کمکش احتیاجه برای موفقیت پروژه

پروژه ای که بهش واگذار شده بود اولین پروژه پالایشگاه بزرگ یک کارفرمای جدید بود. این پروژه بزرگترین پروژه کارفرما بود و اگر موفق میشد می تونست کلی پروژه جدید برامون بیاره. سام همه تلاشش را می کرد که این پروژه تبدیل بشه به موفق ترین پروژه تاریخ شرکت و تبدیل به الگو برای آینده.

پروژه با سرعت زیادی پیشرفت می کرد. فشار روی فوق العاده زیاد بود. ددلاین ها از طرف سام با زبان بازی دایم جلوتر می افتاد و همزمان فشار می اومد برای کم کردن ساعتها. یعنی با ساعت کمتر و سریعتر کار کنیم که یعنی فشار خیلی زیاد روی تک تک اعضای تیم و جلوگیری از کوچکترین هدر رفت انرژی.

طبیعی بود که بعضی ها کم بیارند و خسته بشند و عصبی بشند و دعوا راه بیفته. ترفند سام در این مواقع شوخی و ارام کردن آدمها بود و بعد تحویل دادن تعریف و اینکه تو در کارت خیلی خوبی و من روی تو خیلی حساب می کنم.

پروژه ای که در حالت معمول دو سال و نیم زمان می خواست قرار بود یک سال و نیم تمام بشه. و تمام هم شد. با موفقیت. هنوز پروژه افتتاح نشده بود که کارفرما دو تا پروژه مشابه دیگه هم به ما داد. و سام از مدیر پروژه به دایرکتور ارتقا پیدا کرد که مدیرپروژه های جدید زیرنظرش کار کنند.

به هدفی که می خواست رسیده بود. این پروژه تبدیل شد به الگو برای پروژه های بعدی. تا اینجای کار همه چیز عالی بود به جز خستگی مداوم همه اعضا. مشکل از کجا ایجاد شد؟ از اینجا که وقتی پروژه تمام شد همه اعضا خسته بودند بدون هیچ پاداش خاصی.

پروژه بعدی شروع شد. حالا هیچ کس دلش نمی خواست با سام کار کنه. چون نمی شد به سام نه بگی. زبان چرب و نرمی داشت و سخت بود بهش بگی نه. راه حل ساده تر این بود که من از اول پروژه بگم حاضر نیستم در این پروژه باشم چون فشار زیاده و سرگرم پروژه دیگه باشم.

اتفاقی که افتاد این بود که بسیار از نفرات خوب دیگه حاضر نبودند با سام کار کنند. سام مجبور شد با نفراتی که کسی نمی خواست کار کنه. از همون ترفند سابق استفاده کرد. اما اینبار تیم جدید قادر نبود به سرعت تیم قدیم کار کنه.

پروژه جدید قرار بود کپی پروژه قبلی باشه و با زمان کمتر و هزینه کمتری انجام بشه. این پروژه در زمان طولانی تر و با هزینه بیشتری انجام شد. اگر چه این هزینه بیشتر و زمان کمتر همچنان خیلی خیلی کمتر از زمان و هزینه مرسوم بود. اما حالا مشتری عصبانی بود چون انتظار مشتری خیلی بالا بود.

پروژه بعدتر هم کمابیش همینجور شد. و اینجور شد که سام از نردبان قدرتی که با کمک فشار آوردن روی بقیه ساخته بود مجبور شد پایین بود و از دایرکتور خلع مقام شد و برگشت مدیرپروژه عادی شد. هنوز هم هست. گاهی می بینمش و همیشه حرف زدن باهاش لذت بخشه. ولی تلاش می کنم هیچ وقت باهاش کار نکنم.


قبلتر راجع به یک مدیر پروژه دیگه هم نوشته بودم که سبک متفاوتی داشت.

لینک

شانس این را داشتم با مدیر پروژه های زیادی کار کنم که هر کدوم سبک خاص خودشون را داشتند و از هر کدوم چیزی یاد بگیرم. خودم هم شانس این را داشتم که مدیرپروژه باشم و ایده مختلف را امتحان کنم. هیچ کس به نظرم به بزرگی توماس نبود. توماس اینقدر خاص بود که نمی تونم کامل توصیفش کنم.

توماس خیلی جنبه های ناشناخته زیادی داشت. رسما مثل یک کوه یخ بود که فقط قسمت کوچکی اش قابل مشاهده بود. هر چی بهش بیشتر نزدیک میشدم بیشتر حیرت می کردم. اینجا یه خاطره ازش نوشتم.

لینک


نویسنده رشته توییت
برای خواندن رشته توییت دیگه هومن


لینک توییت [ اگر توییت بصورت کامل نمایش داده نشد در جریان باشید توییتر فیلتره هست ! ]


You Might Also Like

0 comments

Popular Posts

Like us on Facebook

Flickr Images

Subscribe